نخودچی زاده شیرین زبونی میکنه و پدر و پسر با آهنگایی که پخش میشه میخونن و مثل همیشه شنگول((:
کشمش مسیرو کج میکنه و میریم سمت رستوران و میگه بریم ولنتاین بازی شام بخوریم. زنجیری که امروز خریدی باشه کادوی ولنتاینت: دی
میدونم کشمش اهل عروسک و خرس و شکلات خریدن نبوده و نیست.میخندم و عشقش غل غل میکنه.
خل بازی توی رستوران و عکس گرفتن یواشکی کشمش توی فضای خفن رستوران: دی
هوس بستنی کردم.اونم منی که هیچ وقت لب به بستنی نمیزنم: دی
بستنی میخریم و کشمش و دیوونه بازی هاش
رانندگی مارپیچی و گاز دادن یهویی . نخودچی زاده هم پایه ی همیشگی باباش.
منم هیجان زده . وسط خنده هام میگم کشمش بچمون گناه داره.
میگه کدومشون؟ و باز میخنده
یه حس عجیب دارماز همین دوتا کلمه کشمش!
من.کشمش. دوتا بچه هامون
خداروشکر می کنم و ازش میخوام دخترمون رو سالم بغل بگیریم.
پ ن: دوست داشتم حس هایی که داشتم ثبت بشن برای روزهایی که به خوندنشون احتیاج دارم.
درباره این سایت